اي دلم مستغرق سوداي تو
شاعر : عطار
سرمهي چشمم ز خاک پاي تو | | اي دلم مستغرق سوداي تو | عاشق ياقوت جان افزاي تو | | جان من من عاشقم از ديرگاه | فتنهي آن نرگس رعناي تو | | مانده کرده عالمي دل ديده را | دل نبودي اين چنين شيداي تو | | گر چنين زيبا نبودي عارضت | باد ايثار رخ زيباي تو | | صد هزاران جان عاشق هر نفس | تا بديدم قامت و بالاي تو | | از دل من جوي خون بالا گرفت | زان شدم يکباره ناپرواي تو | | نيست يک ذره تو را پرواي خويش | غرقه گشتم در بن درياي تو | | دست گير آخر مرا از بي دلي | تا بگويم قصهي سوداي تو | | با تو ميبايد به کام دل مرا | عرضه خواهد داشتن بر راي تو | | قصهي عطار چون از سر گذشت | |
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}